اين چند روز تعطيلي هفته آينده رو بابام گير داده بود بريم بوشهر خونه عموم اينا,من اصلا دلم نميخواد برم.هم راه دور هست هم اينكه من باهاشون رودرواسي دارم اگه شكمم صدا بده آبرو 18 سالم ميرههر بار كه بحث سفر به بوشهر رو پيش ميكشيد من هيچي نميگفتم,تو دلم حرص ميخوردم كه اگر قبول كنم برام سخته اگرم قبول نكنم بابام باز غر ميزنه و دوباره اين بيماري رو تو سرم ميزنه.

ديده بود هيچي نميگم فكر كرده بود من راضيم,به مامانم گفته بود فائزه گفته بريمديشب داييم اينا خونمون بودن ما سر سفره بوديم بابام تو آشپزخونه.داييم گفت اين چند روز جايي نميريم؟بابام گفت ما اگه شد ميريم بوشهر,منم حرص ميخوردم.مامانمم سختشه بريم اونجا,بهم گفت بابات گفته فائزه ميگه بريم!من شكه شدم و بلند گفتم من كي گفتم بريم؟؟؟؟؟؟؟؟چه دروغااااااااااااااااامامانم گفت بابا گفته فائزه هيچي نگفته يني بريم.گفتم نه من نميام بوشهر.

نميتونم بگم جايي نريم چون بازم غر و تحقير.ديگه گفتم اصلا همگي بريم بندرعباس.همه قبول كردن

قرار شده بريم بندر.حالا از چند لحاظ بهتره.هم راهش كمتره هم اينكه با داييم اينا راحتم هم اينكه ديگه بابام غر نميزنه كه جايي نرفتيم

اينم داستان غم انگيز من.اميدوارم اينبار حالم خوب باشه به لطف اين داروها چون سري قبلي بس حالم بد بود اونجا نشسته بودم گريه ميكردم

البته خودمم عاشق بندرم و دلم ميخواست بريم يه كم حال و هوام عوض شه بس تو خونه نشستم.آخ كنار دريا آدم آروم ميشه.

حالا برم ببينم چي پيش مياد.فقط خداكنه اذيتم نكنه

نظرات شما عزیزان:

ساعت16:50---29 آبان 1391

- [ایمیل]

dayit ina: heif shod ke naraftim.mage na? --------------------------- آره حيف كه شد.اما اين بار جبران ميشه داييم اينا(چشمك)(خنده)

ساعت22:46---28 آبان 1391

[وب سایت]

سحر: ایشالا که بهت خوش میگذره و مشکلی هم پیش نمیاد عزیزم ------------------------------- مرسي سحر جون.ايشالا همين طور بشه

ساعت12:20---28 آبان 1391

عباس: دختر گلم بهت خوش بگذره، یه جوری با بابات هماهنگ کن که اگه احساس کردی حالت داره بد میشه تو راه وایسین، یادمه روستا زیاد تو راه داراب-بندر بود. جای ما رو هم خالی کن -------------------------------- مرسي بابايي.آره بابام خودش ميگه هرجا خواستي بگو تا وايسم,اما آبروم جلو داييم اينا ميره,البته مشكلمو كم و بيش ميدونن. آره خداروشكر روستا زياده.چشم عزيزم.واقعا جاي همه شما سبز. همه آي بي اسي ها با هم بريم مسافرت چي ميشه؟چند ماه طول ميكشه,هر بار يكي ميخواد بره دستشويي هي بايد وايسيم(خنده زياد)واي دلم مردم از خنده.هه هه هه هه هه

ساعت21:10---27 آبان 1391

[وب سایت]

مرضيه: میبینم که ه ه ملت 2 تا نظر خصوصی گذاشتن برات
تا اونا رو نبینم نظر نمیدم! ---------------------------- آبجي اين وبلاگه وقتي نظر ميذارين اگر تاييد نكرده باشم نوشته چند تا هست,وقتي تاييد كنم ديگه نشون ميده.اما تعدادشو بدون تاييد هم نشون ميده عزيزم. يكيش سينا بوده يكيشم آقا آدمين. بووووووووووووس راستي آبجي اينجا نميتونم شكلك بذارم.خيلي بده(ناراحت)

ساعت19:02---27 آبان 1391

[وب سایت]

admin: من اول این خندرو بزنم تا بقیه ماجرا
عامو بندر با بوشهر فرقی نمیکنه تازه بوشهر بهتره.امیدوارم بری با حال خوش برگردیو بیماریت خوب بشه.میدونی چرا این حرف رو میزنم؟چون دریا خیلی به آدم حس خوبی میده شاید رفتنتون حکمته (راستی بچه کجایی که بوشهر دورتر هست تا بندر عباس البته به شما) ------------------------------- هه هه هه.كوچيك بودم رفتم بوشهر يادم نيست چطوره.اما زياد بندر ميريم.آخرين بار قبل از مهر بود.عاشق بندرم. مرسي عزيزم.آره دريا آرامش ميده.اگر هوا خوب بود يه كم ميرم تو دريا حالم عوض شه.آخ آخ.من بچه دارابم گلم.تا بندر 5 ساعته اما تا بوشهر 9 ساعته عزيز.پس به نتيجه ميرسيم كه بندر بهتر است(چشمك)

ساعت17:18---27 آبان 1391

sina: به به - خوش بگذره - بندریم بزن تو بندر ---------------------------- مرسي سينا جان.جاي شما خالي بندر خيلي حال ميده.نه بچه جان ماه محرمه

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: