AREZOOHAYE KHOFTEH
IBS
نه تلخم,نه شيرين.مزه ي بي تفاوتي ميدهم اين روز ها جنس حالم زياد مرغوب نيست............ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : Faezeh-18 ماه محرم آمد و دلها گرفته دلها ز داغ غربت مولا گرفته
ماه حسين بن علي باز آمد از راه عالم براي داغ او عزا گرفته
اشكها در چشم و اندوهي به سينه دلها هواي كربلايش را گرفته
اشكي به پشت پلك هايم جمع گشته كه گويا انس با عاشورا گرفته دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : Faezeh-18 واقعا اين درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما چي ميگيد؟؟؟؟؟ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : Faezeh-18 روزگارا:تو اگر سخت به من ميگيري,با خبر باش كه پژمردن من آسان نيست,گرچه دلگيرتر از ديروزم,گرچه فرداي غم انگيز مرا ميخواند,ليك باور دارم دلخوشيها كم نيست.
زندگي بايد كرد................ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : Faezeh-18 امروز بابام نوشابه خريده بود داشت ميذاشت تو يخچال,بهم گفت نياي نوشابه بخوري دلت درد بگيره بعد بگي چشمك زد خوردمشا من: بابام: آخه يه بار رفتم سر يخچال ديدم نوشابه مشكيه داره چشمك ميزنه ميگه بيا منو بخور.منم گفتم جان؟ چشم واستا الآن ميام ميخورمت تا بابايي حواسش نيست.آخه گناه داشت نميخوردمش,بهم رو انداخته بود مظلوم گفتم نوشابه چشمك زد منم خوردمش شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : Faezeh-18 اين چند روز تعطيلي هفته آينده رو بابام گير داده بود بريم بوشهر خونه عموم اينا,من اصلا دلم نميخواد برم.هم راه دور هست هم اينكه من باهاشون رودرواسي دارم اگه شكمم صدا بده آبرو 18 سالم ميره ديده بود هيچي نميگم فكر كرده بود من راضيم,به مامانم گفته بود فائزه گفته بريم نميتونم بگم جايي نريم چون بازم غر و تحقير.ديگه گفتم اصلا همگي بريم بندرعباس.همه قبول كردن قرار شده بريم بندر.حالا از چند لحاظ بهتره.هم راهش كمتره هم اينكه با داييم اينا راحتم هم اينكه ديگه بابام غر نميزنه كه جايي نرفتيم اينم داستان غم انگيز من.اميدوارم اينبار حالم خوب باشه به لطف اين داروها چون سري قبلي بس حالم بد بود اونجا نشسته بودم گريه ميكردم البته خودمم عاشق بندرم و دلم ميخواست بريم يه كم حال و هوام عوض شه بس تو خونه نشستم.آخ كنار دريا آدم آروم ميشه. حالا برم ببينم چي پيش مياد.فقط خداكنه اذيتم نكنه شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : Faezeh-18 برای تمام دردها دو علاج وجود دارد:
زمان و سکوت چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : Faezeh-18 فردا شب خونه مادربزرگم برنج نذری دارن.میرم سر دیگ قیمه رو هم میزنم و چشمامو میبندم و از ته دل واسه هممون دعا میکنم و از خدا میخوام که خوب بشیم. کاش دعام رو گوش کنه. خدایا دیگه خسته شدیم.امتحان کردنمون کافیه خدا,کم آوردیم.تو رو به امام حسین این بیماریمون رو خوب کن.دیگه نمیدونم چی بگم.نمیتونم ادامه بدم,اشکام میان چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 11:41 :: نويسنده : Faezeh-18 من هنوز یاد نگرفتم چطور با این وبلاگ کار کنم.با کلی خجالت.نظراتون حذف شد. سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : Faezeh-18 سخن گفتن با خدا مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است........... ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم,اما میدانیم که دارد گوش میکند........ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 16:56 :: نويسنده : Faezeh-18 سلام بچه ها.این وبلاگ جدید رو درست کردم.بیشتر به خاطر آقا سینا که نمیتونست نظر بذاره.امیدوارم اینجا بتونه نظر بذاره.فعلا آزمایشی هست سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : Faezeh-18
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |